بادبادک بی نخ

پریدن و اوج گرفتن تو آبی بیکران، قشنگ ترین رویای یه بادبادک و سبک پریدن لازمه اوج گرفتن...

بادبادک بی نخ

پریدن و اوج گرفتن تو آبی بیکران، قشنگ ترین رویای یه بادبادک و سبک پریدن لازمه اوج گرفتن...

۳ نسل...

من دوباره بعد از شونصد سال با داستانای صدمن یه غازم برگشتم. دیگه دلم نمی خواست بنویسم آخه می رم وبلاگای دوستامو می خونم میبینم ااااااااااااااااوه چقدر بهشون کامنتیدن ولی من همش با دیوار حرف زدم. ولی بعد که فکر کردم دیدم بابا اینا الان ۲-۳ سال که دارن می نویسن، چیکار به من نوپا داره. پس نا امید نشدم و دوباره از همون راهی که رفته بودم برگشتم.

خب این چند روزه که نبودم کلی بهم خوش گذشت. یه دوستم از انگلیس اومده بود رفتیم دیدن اون، حسابی خوش گذروندیم و خندیدیم. منو که ول کنن همش می خندم، خوب دچار تناقض نشید در مورد من، آره درسته تو پستهای قبلیم اشاره کرده بودم که خیلی وقتا حوصله هیچ چیزی رو ندارم ولی گفته بودمم که سریع جو زده می شم، ولی باز بخواین اصولی تر با قضیه برخورد کنید من چون متولد ماهی هستم که سنبلش ترازو هست پس بالطبع آنچنان این دو کفه در حال تعادل نیستن و فقط کافیه که یه پر کاه به یکی از کفه ها اضافه شه که این تعادل رو بهم بزنه. کلا این وضعمو دوست دارم چون مثل بقیه وقتی افسرده می شم افسردگیم n سال طول نمی کشه و با یه چیز آبکی سریع شاد می شم.

اونشب خیلی خوش گذشت بهمون و به ما 3 تا دوستی که تقریبا همسن و سالیم و تو شرایط تقریبا همانند، توصیه های خوبی شد. مثلا جوونی کنید ، شیطنت کنید، همش برید گشت و گذار و ... که خوب من همیشه پذیرای همچین سخنان دلنشینی هستم . یه مورد دیگه هم بهمون گوشزد شد که من و دوستم شو کولات مونده بودیم گل قالی رو نگاه کنیم یا صورت شخص گوینده رو . که با خنده من و پیچوندنای همیشگی سر و ته قضیه هم اومد. ولی خب یه جورایی فکر کنم گوشی رو دادن دستمون.

حالا من از اون روز در به در این دوستامم که وسایل تفریح و شادی رو مهیا کنیم و جوونی کنیم . چقدرم این کار سخت که تو یه تن یه عالم آدمو کنار هم جمع کنی، می ارزه ولی.

من هنوز مامان نشده درد مامانا رو فهمیدم! می گن وقتی خودت بچه دار شدی تازه می فهمی که چه اذیتایی مامان و بابات کردی، راست می گن. ما هم اگرچه نسبت خونی نداریم ولی شرایطمون شبیه مادر و فرزند شده. من یه دوست صمیمی صمیمی به اسم شوکولات دارم که دوست دوران دانشگاهمه، من هرچی درد و دل دارم ، هرجا کم میارم ، از دست هرکی عصبانی می شم، از هرکی خوشم بیاد، از هرکی بدم بیاد، هرجا بخوام برم که تنهایی حسش نباشه، تمام ذوق زدگیام، تمام وارفتگیام و... رو سریع زنگ می زنم به اون می گم. به قول داداشیم اون گنجینه اسرار منه. چون هیچکدوم اینا رو به کس دیگه بروز نمیدم. تو سالی که گذشت تمام بارم رو شونه های اون بود و خدا می دونه چقد مخشو تیلیت ( املاش درسته؟) کردم. من که کلی آرزوی خوب و روشن براش دارم.

حالا خودمم یه فرزند دارم به اسم پانی که چون قبلا درباره ش نوشتم، معرف حضورتون هست. اونم دقیقا داره همون سیستم رو برای من پیاده می کنه، دقیقا ریز ریز گزارش کار دادناش عین خودم با شاخ و برگای بی نهایت بیشتر، یه دفعه می بینید در عرض 10 دقیقه 3 دفعه بهت زنگ می زنه و گزارش میده، با این تفاوت که بایدها و نبایدهای اون زمین تا آسمون با مال من فرق می کنه. خیلی وقتا یه چیزایی رو عنوان می کنه که جز نبایدهای سفت و محکم منه ولی چه کنم که اصلا انتقادپذیر نیست و اگر کوچکترین چیزی مخالف ایده ها و اصولش بیان بشه سریع تغییر موضع میده و فاصله ش با تویی که یار غارش بودی 1000 سال نوری میشه...

برای حل این مشکل تا جایی که می شه انعطاف به خرج میدم، سعی می کنم کنارش قرار بگیرم و با چشمهای اون دنیای اطرافش رو ببینم. به نظر من برای بهتر و شایسته راهنمایی کردن هر آدمی باید زبون قابل فهم اون آدم رو کشف کرد. یکی با شنیدن باید نباید به راه میاد، یکی با اظهار همدردی و احساس دلسوزی تو، یکی با پشت کردن بهش و فهمیدن این موضوع که حالا دیگه خودش مونده با باقیه زندگیش و.... .

من هم چون دیدم و می بینم که هرکی جلو راه پانی می ایسته تا جلوی اشتباهش بگیره با یه تبر می زنه ریشه شو از بیخ می کنه و مطمئنم که تو تنهاییش 1000 تا تصمیم غلط اندر غلط میگیره پس این راه در پیش گرفتم. ولی باور کنید که بعضی وقتا شاخام به آسمون هفتم هم میرسه که بابا این نسل جدید چرااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا طرز فکر و نوع دیدشون نسبت به زندگی اینجوری شده!!!! چرا اینقد سطحی نگاه می کنن؟ چرا هیچی تجربه نمی شه براشون؟ تا کی می خوان تو عوالم خودشون شب و روز به هم برسونن و هزار تا چرای دیگه!

امروزم یه چیزی شنیدم ازش که خیلی متاسف شدم و خوب نتونستم برای اشتباهش هیچ کار مفیدی انجام بدم جز اینکه بگم بیشتر چشاتو باز کن، در آینده پشیمون کار امروزت نباشی.

مامان بعضی وقتا که می بینه اینقد تلفن مشغول شده و وقت بچش به بطالت گذشته لجش میگیره و میگه به تو چه که میشینی قصه های هزار و یکشب مردم رو گوش می کنی... ولی من همیشه میگم یکی این محبت رو در حق من کرد، چون آدمایی مثل من اگه با همون یه نفر  هم حرف نزنن حتما می ترکن. پس منم باید تا جایی که می تونم بار یکی دیگه رو بکشم ، به نظر شما هم احمقانه س؟

دیروز رفتم فیلم تله رو دیدم، مثل کارای قبلی الوند یکی زد یکی دیگه رو کشت ،می شد حدس زد که ته داستان به کجا ختم می شه. نمی دونم چرا جدیدا فیلمهای ایرانی برام دیگه اونقدر جاذبه ندارن، موضوع هاشون تکراریه، دیالوگهای تاثیر گذار ندارن و... با هزار شوق می ری سینما ولی وقتی داری از سالن خارج می شی، وقتی تو خودت جستجو می کنی اثری از یه پنجره تازه، یه حس جدید یه چیز خوشایند پیدا نمی کنی. فقط دنیایی تو هرکدوم تصویر می شه که تو هر روزه با همین چشمهای نیمه توانای خودت هم قادر به دیدنشی. پس اون چشم تیزبین و قدرت خلاقه هنرمندامون به کجا کوچ کرده!؟

ولی با همه این حرفا باز می خوام برم سینما، ایندفه برای دیدن رویای خیس، اثر پوران درخشنده.

 

نظرات 3 + ارسال نظر
گیلاسی جمعه 22 دی‌ماه سال 1385 ساعت 05:41 ق.ظ

نه این کارت اصلا احمقانه نیس.... درسیه که خودت گرفتی و حالا باید پس بدی.... باورت میشه من هیچ وقت هیچ وقت توی عمرم دوستی نداشتم که باهاش درد دل کنم ...ولی دوستانم من رو برا این کار داشتن....
یه چیزی کمک کردن خوبه ولی تا جایی که خودت احتیاج به کمک پیدا نکنی...

کلی خوشحالم کردی که به خونه م سر زدی...
اگرچه تازه با هم آشنا شدیم (‌ولی من یه۲-۳ ماهی می شه که می شناسمت) ولی هر وقت نیاز به یه نفر داشتی که کمکت باشه برای کشیدن بار زندگی حتی یه گوش، من هستم. جون تو یه دوست خیلی خوب هستی برای من. همیشه موفق و شاد باشی

سیروس جمعه 22 دی‌ماه سال 1385 ساعت 09:32 ب.ظ http://sj.blogsky.com

میخوای به خاطر کامنت نداشتن ننویسی؟!!!
قبل از اینکه بخوای حرص و جوش بی خواننده بودن رو بخوری٬ سعی کن تو چند ماه اول سبک خودت رو پیدا کنی. ضمنا داشتن خواننده یه جور مصیبته و نداشتنش یه جور مصیبت دیگه. از جمله اینکه و قتی خواننده داری هی باید مراقب باشی که لینک الکی ندی و میبینی نمیشه.

بههههههههههههه تو آسمونا دنبالت می گشتیم. داشتم امروز فک می کردم لابد باز اون بالایی که وبلاگت آپ نمی کنی. الان هم طرف خونه ما کلی برف اومده و نشسته. بیرون که نگاه کردم یادم افتاد یکی از همین همسایه هام تو ارتفاعات داره یه قصه جدید کارگردانی می کنه ولی الان که اومدم این تو متوجه شدم همین دور بری.
ثابت شده بهم من پررو تر از این حرفام، استعداد حرف زدن با دیوار هم دارم پس ننوشتن ممنوع!

شاذه پنج‌شنبه 5 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 01:56 ب.ظ

سلام
من که با وجو بچه هام سینما نمیرم. ولی بعد از چند وقت سی دی هاشو میگیرم میبینم.
آی گفتی منم یه دوست خوب دارم که حالا دیگه سرش شلوغ شده فرصت غرغرهای منو نداره. ولی اونوقتا خیلی باهاش خوش بودم.

خب عزیزم یاد و خاطره اون روزا هم خیلی دلچسب . منم بعضی وقتا یاد دوستای قدیمم که می کنم یهو تو یه دنیای قشنگ غرق می شم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد