چقدر حس مدیر عاملی خوبه! امتحانش کنید مشتری می شید.
در فواید برف و زمستون، دیروز خیلی حرف زدم امروز هم می خوام یکی دیگه از فایده هاشو عرض کنم.
همونجور که در پست قبلیم اشاره کردم از جمعه شب حدودا ساعت 8 بارش برف آغاز شد و تا ساعت 1 که من بیدار بودم و مشغول دیدن انجمن شاعران مرده حدودا یه 5-6 سانتی نشسته بود، خوب معلوم بود که اگه این وضع تا صبح ادامه پیدا کنه، خونه ما زیر برف مدفون می شه و بادبادک بابا هم لذتش می بره. صبح که بیدار شدم دیدم بعععععله. تا چشم کار می کرد سفیدی بود و سفیدی. فکرش می کردم که ساعت رفتنم به شرکت خیلی دل نشین می شه برام. نمی دونم این شهرداری منطقه چه دشمنی با اهالی شهرک ما داشت که ماشینای برف روبش به همه شهرکهای دور و بر سری زده بودند و شهرک ما رو از نقشه شون قلم گرفته بودن. نگاه می کردی، به همه مسیرها رفت و آمد می شد ولی شهرک ما واقعا تو برف فرو رفته بود. منم که یه case رو دستم مونده بود با یه کار که باید زودتر می رسوندم شرکت تا با اولین پرواز به دبی برسه...
از ساعت 9 شروع کردم به زنگ زدن به آژانسای اطراف. اولا هیچکدوم ماشین نداشتن و می گفتن چون اوضاع هوا خراب هنوز راننده هامون نیومدن و ثانیا می گفتن این سر بالاییهای شهرک شما رو ماشین نمی تونه بیاد. تا شد ساعت 11:10 که بعد از موندن حدود 45 دقیقه تو لیست رزرو یکی از آژانسا بالاخره ما روی شهرمون دیدیم. رسیدم شرکت ساعت 12 بود و چه لذتی داشت مدیرعاملی اومدن سر کار. چون قبلش هم اصلا استرسی نداشتم و مانند یه مدیرعامل در کمال آرامش به خوندن روزنامه و مجله مشغول بودم. راستی بگم حدود 20-25 سانت برف نشسته بود صبح.
با تمام وجود زیبایی زندگی رو از دریچه چشم یه رییس دیدم.
بعد از اینکه کارم انجام دادم و cd رو دست یکی از همکارام سپردم تا به پرواز دبی برسوندش مشغول خوندن روزنامه شدم. تو یکی از صفحه های همشهری امروز درباره وین مطلبی چاپ شده. درباره سیستم حمل و نقل، نوع برخورد با توریست، نوع زندگی مردمش، دیدنیهاش و... . با خوندن این مطالب یکی به لیست کارهای در دست اقدامم اضافه شد. می دونید یکی از آرزوهام یا بهتر بگم مهمترین آرزوم چیه؟ جهانگرد شدن!
بیخودم نیست اسممو گذاشتم بادبادک بی نخ، که بتونه هر جا دلش خواست سر بکشه. چند تا کشور که خیلی دوست دارم ببینم:
1- برزیل به خصوص به خاطرمجسمه مسیح که در ارتفاع 710 متری قرار گرفته و ارتفاع و عظمت خود مجسمه هم که حسابی دیدنی، و با آغوش باز کل شهر رو هر روز تماشا می کنه. اینم اضافه کنم که این مجسمه جز عجایب 7 گانه سال 2006 بود.
2- فرانسه با اون همه مکانهای دیدنی، موزه ها، کلیساها، کاخاش و...
3- هند به خاطر اون معابد خیلی زیباش و جزیره گوا که واقعا یه تیکه از بهشت و تاج محل ( البته اولین جا که برم همین جاست)
4- تایلند( به خصوص شهر سوخوتای)
5- آلمان ( بیشتر به خاطر یکی از دوستای آلمانیم، نمی فهمم چرا میگن آلمانیا خشکن و سرد، من که چند نفری رو که می شناسم آدمای مهربون و خوبی هستن ولی خوب به خونگرمی ما نمی رسن)
6- روسیه( به خصوص مجموعه کاخ کرملین که معماریش خاص) البته شنیدم دیدنی زیاد داره
چین و پکن ( شهر ممنوعه و دیوار چین فوق العادن)، مصر و....
دیدید چه آرزوهایی دارم ، حتی با فکر کردن بهشون هم کلی کیف می کنم.
وقتی که آرزوهام یکی یکی از جلوی چشمم رد می شن یادم می افته چقدر دنیا بزرگه، هر آدمی با یه سری آرزوهای مختص خودش. همه این آدما همراه آرزوهاشون کنار هم یه دنیای بزرگ و رنگارنگ تشکیل میدن. پس چی می شه که بعضی وقتا دنیامون خیلی کوچیک می شه، محدود به یه وسیله، به یه انسان، به یه شهر، به یه کشور و... و نرسیدن بهش میشه خط آخر زندگیمون؟
می دونم که .... بعضی وقتا یه آرزو می تونه اینقدر تو ذهن و دیدمون بزرگ شه که جلوی دیدن و فکر کردن به بقیه آرزوهامون رو بگیره، می دونم که می تونه حکم اکسیژن رو برامون پیدا کنه، می دونم که می تونه معنای فلسفه زندگی یه آدم بشه، هدف یه آدم، زیباترین قاب زندگی یه آدم و... ولی هیچ وقت اینو نتونستم بفهمم که آیا واقعا اون آرزو اجازه داره زندگی یه آدم و فرداش ازش بگیره!؟
یاد یه شعری از مرحوم "مجتبی کاشانی" افتادم:
گاه می اندیشم
که چه دنیای بزرگی داریم
چه جهان پیراسته ای
ما چه تصویر بهم ریخته ای ساخته ایم از دنیا
در چه زندان عبوسی محبوس شدیم ...
یه "چرا" همیشه داره تو کانالای مغزیم ویراژ می ده، امیدوارم بر اساس کتاب " 5 نفری که در بهشت ملاقات می کنیم" اثر" میچ آلبوم" منم بالاخره یه روزی به جوابش برسم و قانع شم.
اگر کسی تو زندگیش در مورد آدمها و نوع برخوردشون و کلا اتفاقاتی که میفته و با چشم معمولی قادر به پیدا کردن جوابی براش نیست چرایی داره، فکر کنم با خوندن این کتاب تا حدودی آروم شه، برای من که خیلی موثر بود.
نمی دونم چرا حس میکنم یه روز به هر چی می خوام میرسم !
منم جهانگردی رو دوست درام..مخصوصا دوس درام برم موزه ها رو ببینم ! خواستب بری به منم بگو بیام..
هییییییییییییییییییییییییییی. دیدی گفتم باید یه یادداشت تفاهم امضا کنیم!
هورا یه همسفر توپ
چهار باره سلام.
اسپانیا از تو افتاد. من نه اینکه ساکن کویرم. عاشق آفتابم. دوست دارم برم اسپانیا. مخصوصا بندر گرانادا.
یه کشور هم هست تقریباْ مقابل ایران اونور کره زمین. وانواتوا. تو تلتکست خوندم که محققان انگلیسی تو یه تحقیق پیشرفته کشف کردن مردم این مجمع الجزایر دورافتاده خوشبخترین مردم دنیان! خیلی دوست دارم اونجا رو ببینم.
کوههای دوقلوی نیوزیلند ووووووووووو
بخوام بشمرم شب میشه.
خوشم میاد هممون یه پا جهانگردیم، خودمون خبر نداریم